دستامو رو سویِ خدا می کنم
یه گوشه ای می رم دعا می کنم
نمی گم اوّل برایِ غریبه
دعا به دوست و آشنا می کنم
دلم وقتی می گیره از زمونه
وقتی که تُرمز می بُره اَمونه
اشکم رو در می یاره نامردمی
هر چی بگم فقط خدا می دونه
تویِ دلم ناراحتم از کسی
غم اومده، نشسته دلواپسی
پرونده یِ غصّمو تا می کنم
می دم دستِ خدا بشه بررسی
خدا بزرگه، چرا رنجِ دنیا؟
غیبت و تهمتِ همه مردما؟
دلم بگیره اونو شاد می کنم
بغچه یِ غصّمو می دم به دریا
حَرفایِ سنگین دلو می لرزونه
گریوندن و بی ادبی آسونه
یک کم باید حرفارو مَزْمَزّه کرد
تا نکنه کسی رو برنجونه
فکر نکنیم خیلی بزرگ و نازیم
اگر که تیکّه نندازیم می بازیم
اگر که حرمت رو رعایت کنیم
اونوقته که از هر سری فرازیم
"پیچک عشق"
مرا امشب خداوندا! نوایی بس غریب آمد
ز سوزِسینه ام بس ناله هایِ بی شکیب آمد
صدایی خوانده محزون و غریبانه غزل هایم
زِ کویِ عالم آرایی، سواری دلفریب آمد
چو مستم کرده بادِ نخوت و جامِ تباهی ها
به دنبالِ خودم بودم، که آخر بی نصیب آمد
چو شامم با سحرعمری، به پیوندِ جهالت زد
به آخر فرصتی جانِ حقیرم در لهیب آمد
دو دستِ حاجتم را با تمنّا بس تهی دیدم
جوابی گفته بر لبّیکم آوایِ مجیب آمد
به عشقش پیچکی بودم که بالا برده روحم را
چو خاکِ پایِ او گشتم، به رخساری عجیب آمد
سخن ها گفتم از عمقِ درون با اشک چشمانم
درونِ خلوتم پژواکِ او"اِنّی قریب"آمد
شکستم زورقِ دل را کنارِ ساحلِ ایمان
چنان غمنامه سر دادم که پاسخ از منیب آمد
تمامِ هستی ام در شعله یِ حسرت چو می سوزد
برایِ التیامِ من دوایی با طبیب آمد
عروجِ آرزوهایم دیدنِ رخساره ی او شد
ولی رخ بر گرفت از من، به سیمایی نجیب آمد
به آتش بر کشیدم آشیانِ قلبِ ناپاکم
که فریادی زِ ویرانِ دلم سویِ حبیب آمد
ز بعدِ هجرتی تا بی نهایت ناله هایِ دل
صدایِ آن سفر کرده به صوتِ عندلیب آمد
به چنگم می نوازم ناله یِ عشقش بزن مطرب
که ساقی بهرِ ما مستان به همراهِ حبیب آمد
به رؤیایم سروری ده،تو ای نورِ دو چشمانم
که شوقِ عالم افروزی به اشعارِ غریب آمد
مآل همه عشّاق (ولادت آقا امام حسین(ع))
در عشقِ حسینی که من و ما نشناسیم
عالَم، حَرَمَش؛ دیده و دنیا نشناسیم
موجیم و زِ خونابه ی چشمانِ بلا کش
هر اشکِ بصر، قطره و دریا نشناسیم
یک بذرِ حقیریم و به امّیدِ تعالی
در چاهِ بلا ،جز رهِ بالا نشناسیم
ما خیلِ فقیران و به درگاهِ کرامت
جز بابِ حسین، زاده ی زهرا نشناسیم
ما غرقه ی عصیان و گناهیم و تباهی
کشتیِّ حسین آید و دریا نشناسیم
ما تشنه ی عشقیم و به جز باده ی کوثر
مستانه ترین باده ی صهبا نشناسیم
دنیا چو شَوَد مزرعه و تن چو کشاورز
پر بهره تر از میوه ی عقبی نشناسیم
نورِدلِ پیغمبر و او شهره ی آفاق
پرجلوه تر از چشمه ی طاها نشناسیم
چون اسمِ شریفش بگشوده درِ جنّت
شعبان به جز او شاخه ی طوبی نشناسیم
این کرب و بلا گشته مآلِ همه عشّاق
ما کعبه یِ دل جز رهِ آن جا نشناسیم
او شعله زده بر همه یِ هستیِ یاران
ما در رهِ او غیرِ خدا را نشناسیم
ما جمله غریبیم و حقیریم و مُریدیم
بر کویِ مرادیم و سر از پا نشناسیم
.: Weblog Themes By Pichak :.