"تصویرِ نجف"
شهادت امام علی (ع)
علی ای آن که غمت خون بر دلِ ما می کند
ناله هایت را دلم با ناله سودا می کند
هر سحر چون یادم آید از شبانگاهت علی
اشکِ شمعی بر رخم، عشقت هویدا می کند
از فراقت جانِ بی تابم چنان برگِ خزان
زیرِ پایِ عاشقان، هجرِ تو نجوا می کند
دیده ها هر لحظه تصویرِ نجف را می کشد
پاسخِ دل را سلامی از تو پیدا می کند
وصلِ رویت آرزو چون می کنم ای ساقیا
دستِ مهرت جامِ من را غرقِ صهبا می کند
نورِ تو ای اوّل و آخر خدایی، شمسِ دین
تا بتابد ذرّه را تا عرش بالا می کند
نفرت و عشق و صفا و، خشم و مهر و کینه را
هر یکی را با عدالت، نمره اعطا می کند
حُسنِ خدا
هر کسی داند حسن ، حُسنِ خداست
دیده و دل از فروغش با صفاست
می کشد بر شانه بارِ بی کسی
ای خدا، پس کی به دادش می رسی؟
او، حسن، پورِ علیّ و فاطمه
کی نماید از ستم ها واهمه
سایه یِ لطفش به ایتامِ فقیر
بر سرِ نَفْسْش چنان مولا امیر
مالِ دنیا را به دنیا می دهد
از غمِ دنیا و مالش می رَهَد
با جمال و خوش بیان و خوش زبان
اوجِ ایمانش به کنجِ دل نهان
بهترین فخرِ جوانانِ بهشت
بذرِ صبر و علم و ایمان را بِکِشت
می رود سویِ شهادت در صفر
با غمِ هجرِ پدر شد هم سفر
نامِ او جان را به آذین آمده
بهرِ دین احیا و تضمین آمده
شافعِ روز جزا است و عطا
از عذاب آخرت سازد رها
بس گنهکاران به لطفش می رهند
از کریمیِّ حسن بر درگهند
گریه بر مظلومی اش غوغا کند
صد گره از کارِ بسته وا کند
بس گنهکاران شفاعت می کند
از خدا با جان اطاعت می کند
آیه ی"فَاستَغفِرواالله" خوانده اند
بهرِ توبه، خود زِ عصیان رانده اند
آیه یِ"مَن اَحیا نَفْساً" خوانده او
جانِ انسانی ز مردن رانده او
با صبوری دینِ حق احیا نمود
باب عدل و علم و ایمان را گشود
بهرِ حق تدبیرِ دین از عاقلی است
زیرکی در راهِ حق از کاملی است
بو محمد، سبطِ اکبر، مجتبی
وارث علم و سخایِ مصطفی
آن که با پایِ پیاده حج نمود
لطفِ حق را دائماً بر خود گشود
مالِ خود را بین ایتامِ فقیر
بذل و احسان کرده بیحد و نظیر
چون که مسمومش نمودند و غمین
گریه ها بنموده با صوتِ حزین
تا بپرسند از چه رو گریان بُوَد
گوید آن که معدنِ ایمان بُوَد
اِنَّ اَبْکی از برایِ حِصْلَتَیْن
وحشت حشر و جدایی از حُسَین
دوری از یارانِ نیک و باوفا
زینب و شب هایِ غم در کربلا
اشکِ زینب، ناله هایِ بوتراب
های و هایِ گریه هایِ اُمِّ باب
شبنم رخسارِ بی تابِ بتول
قطره ها افتاده بر چهرِ رسول
این نفاق و کین درونِ مردم است
اشکِ مولا در دو رنگی شان گم است
دشمنان بر شانِ مولا آگهند
دشمنانِ دین، زِ گمراهان بهند
جدِّ او احمد، پدر شیرِ خدا
مادرش زهرا، همان خیر النّسا
چون که کامش تلخیِ سَم را چشید
بی مهابا سویِ جانان پر کشید
مالِ دنیا، چشمِ جَعده خیره کرد
آتشِ ظلمش زمین را تیره کرد
جانِ پاکِ مجتبی در تاب و تب
دیده را بگشوده بر دیدارِ رب
شرمتان! رنجِ حسن را دیده اید
لاله یِ پاکِ چمن را چیده اید
وای ام از روزی که نزدِ جدِّ خویش
تشتِ خونینِ جگر آرد به پیش
گر چه نادم سوزِ سازش بی نواست
چشمِ او سویِ کرامات شماست
گر به جامِ عاشقی مستش کنید
با حیاتِ جاودان هستش کنید
نغمه هایِ عاشقی سر می دهد
بر درون ها، سوز و آذر می دهد
.: Weblog Themes By Pichak :.