مناجات
الهی آن چه از عشق می دانستم در ظرف آلوده ی وجود حقیرم نهاده و تقدیمت می کنم.
ای محبوب تو را به آن روزگار پاکی ها قسم که ردّم مکن و از درگاه پر لطف و کرمت نا امیدم مساز.
تو خود این تحفه را عزّت ببخشا
بیا یاری نما همّت بیافزا
اگر آلوده ام، جایی ندارم
پشیمان بنده را رحمت بفرما
خدایا بینوا بنده ات چیست که از تو بگوید و با کدامین لیاقت نایاب از انوار عظمتت و ارکان وحدانیّتت بنویسد؟
با جام ِ شکسته ، جانِ خسته
با دیده ی بر رخِ تو بسته
با بارِ گناه و بینوایی
بر خاکِ مذلّتت نشسته
جز رحمتِ تو رهی نجویم
ای رحمتِ حق دلم شکسته
ای پنجه ی حق تو ساحری کن
تارِ دلِ من زِ هم گسسته
امّا تو خود خواستی و دادی، گفتی بگو و گفتم، گفتی بنوا و سرودم، گفتی بنواز و نالیدم، گفتی بخوان و گریستم، گفتی بنگار و نگاشتم.
ولی تو خود بگو:از که نوشتم؟ از خویش یا خدا؟ از دلِ ریش یا نورِ پاک مصطفی؟ از دردِ سینه یا عشقِ دیرینه؟ از غربتِ دل یا کوثر ولایت؟ از شفاعت عاصیان یا شکوه رضوان؟
خدایا تو بی نهایتی، امّا بدان که من به نهایتِ خویش رسیده ام؛ تو هدایتی امّا من به ضلالت رسیده ام؛ تو ولایتی امّا من به غربت رسیده ام.
یا رب تو خبیری که چه سان پست و حقیرم
محتاج نگاه تو و بر دیده اسیرم
با این همه گنج ازلی در کف مقصود
بی آینه ی لطف تو مسکین و فقیرم
در اوج تباهیّ و گناهان فراوان
بر رحمت بی حدّ تو گستاخ و دلیرم
خواهم که غریبانه تمنّای تو سازم
آدینه تو را بینم و آن لحظه بمیرم
.: Weblog Themes By Pichak :.